حرف اضافه



- اين روي زندگي 


به هواشناسي هاي وطني راضي نمي شوم. محض خاطر جمعي، يکي از  خارجي ها را هم مي بينم. همگي در اين نکته با هم اشتراک نظر دارند که از سه شنبه دوازدهم ارديبهشت تا چهار روز بعدش هواي ابري، رگبار و بارش داريم. ذوقم را از خواندن اين اخبار قشنگ نمي توانم پنهان کنم. عاشق بارانم. مي دانم اين تتمه ي باران هاي بهاري امسال است و از حالا دلم براي بهار سال بعد تنگ مي شود. براي اين همه روز  پرباران. يعني مي شود سال ديگر هم، چنين بهاري تکرار شود؟ از خدا مي خواهم. زياد هم مي خواهم. 


 


- آن روي زندگي 


يکي از ارباب رجوع هاي امروز، پسر جواني بود که شغلش را در يک کارخانه به خاطر تعديل نيرو از دست داده بود. دارايي پدرش يک تکه زمين بود که به تنها پسرش بخشيده بود تا سرمايه زندگي اش کند.  مراحل اداري کار را برايش توضيح دادم تا بتواند برايش برنامه ريزي کند و در گير و دار امور اداري، به شغل فعلي اش لطمه اي نخورد. گفت نگران نباشيد. امروز را تعطيلم. کارواش ها روزهاي باراني تعطيل اند. پرسيدم با حقوق يا بي حقوق؟ گفت بي حقوق. 


انگار آب سردي رو سرم ريختند. هنوز دو ساعت از قربان صدقه رفتن هايم براي اين همه باران نگذشته بود و حالا خجالتم مي آمد از اين فانتزي نگري ام. مانده بودم بين يک دو راهي که باران را دوست داشته باشم يا نه؟ روزهاي پرباران براي خيلي ها خوب است و سرشار از لذت. اما خيلي هاي ديگر را از کار بي کار مي کند. شايد کارگران کارواش باران را دوست نداشته باشند.


 


از: حرف اضافه


به مدير محترم پارسي بلاگ


با سلام و احترام


  نمي دانم هنوز هم جناب آقاي فخري مدير پارسي بلاگ هستند يا خير؟ اگر ايشان هنوز برقرار باشند در اين سمت مديريتي، که قبلا هم ذيل يکي از پست هاي پلاس، خدمت شان عارض شده ايم که لطف فرموده و امکان پست گذاري از طريق گوشي تلفن را  فراهم کنند تاهم اين محيط رونق بيشتري بگيرد و هم کاربران راحت تر باشند، که متاسفانه جواب متقني از ايشان دريافت ننموديم! اميد است عنايت فرموده و به پيشنهاد ما بينديشند بلکم اين وبلاگ هاي ما اين قدر خاک نخورد.


با سپاس فراوان 


 دوشنبه داشتم به امير مي گفتم "وقتت را جوري تقسيم کن که هم به درست برسي هم به بازي و تفريحت." که بتواني بروي با دوستانت  دست کم يک دست فوتبال بزني هر روز. 


مي گفت" ولي کسي ديگه نمياد بيرون. همه شون مي گن درس داريم ولي  به خاطر  تبلتشونه که نميان."


مغز سرم سوت کشيد.


همين.


 چند شب پيش از لپ تاپ حسين که  خواستم وارد جيميلم بشود راه نمي داد! به درستي اش شک نداشتم ولي نمي شد ديگر. صاحب خانه تصميم گرفته بود پشت در بگذاردمان. از داخل گوشي هم هي هشدار مي داد که پسورد جديد بده، که دادم بهش.


قبلا + گفته بودم که همه پسوردهايم روي لپ تاپم ذخيره است. حالا بعد از آن چند روز، آمده ام سراغ لپ تاپ خودم، اين جا هم از من رمز ورود مي خواهند.


توي دلم مي گويم چه اتصالي است بين همه ي اجزاي ريز و درشت اين دنيا و من کورم و به چشمم نمي آيد.


 


زيرنويس:


عنوان از سعدي ِ جان است. +


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

شب نویس های یک پسر powera12 کتاب netarmanestan Alborz post news بانک وصیتنامه شهدا استان مازندران بهانه نگارگران دیجیتال